دور همی 14


من و دوستان تنیس

همه چی میزارم

(ریواس یا ریوس)

-اون زن یه دیونه به تمام معناس دقیقا دو سال پیش من وارد تیم اون شدم همه چیزش خوب بود الا مربیش که این خانم بود اولاش بهم سخت نمی گرفت ولی ارامش قبل توفان بوده یک هفته به این که من تازه اومده بودم گذشت که روز به روز تمریناش سخت تر میشد جالب این بود همش به من سخت میگرفت یک سال گذشت من کاپیتان تیم شدم ولی اون زنیکه هنوز سخت میگرفت در اصل بدتر هم شد بعد دوسال که پیش اون بودم از تیمش اومدم بیرون ویک ماه بعد اومد ژاپن.والانم درخدمت شما واون عجوزم.

یوکیمورا-یعنی امکان داره ما رو تا حد مرگ ببره؟

-اره.

جان-ایقدر هم بد نبودکه تو میگی

-تو یکی خفه شو.کوفته قلقلی

جان-باشه باشه تسلیم چرا منو میزنی ؟هان ؟من رفتم.

جان رفتش و منم نفس راحت کشیدم اینقدر از جان متنفرم که حاضرم بکشمش.

انی-اون کیه؟

-به تو ربطی نداره یه خره روانیه.من رفتم.

به سمت ساختمون رفتم که ببینم که اتاقم شمارش چنده.

- سبزی روکاکی اتاق 123 ای بابا این خانمه هم دست بردار نیست حوصله ندارم ببینم هم اتاقیم کیه میبینمش دیگه.کوفته قلقلی

وبه سمت اتاقم رفتم.

(انیکا یا انی)

نمی دونم ریوس یه هو چش شد.

-بچه ها چی شد؟

ایکا-نمی دونم؟

هرداد- خانم ویلیام رو دیده دیونه شده.

هما-شاید.

ریونا-از دیونگی هم گذشته.

اتوبه-بسه دیگه اینویی اون پسره کیه؟

-اره اون کیه؟

اینویی- اون جان ریچارد از تیم تنیس المانه وبرای تمرین اومده ژاپن که از شانسش  اومد  اینجا اون خیلی قویه ویک بازی با ریوس خودمون داشته.

همه-چی؟

اینویی-ریوس اونو6-3 میبره .

-تو میگی ریوس اونو میبره پس چرا ازش ناراحته؟

جان-خودم میگم.

ارمی-خب بگو.

جان-دقیقا سه سال پیش بود که اون موقع ریوس تازه از ژاپن اومده بود وخیلی شاد وسرحال بود اون موقع من دوست خانوادگیشون بودم پدرش با پدر من دوست بود که فقط ریواس میدونست. بعد دوسال من یه کاری برام پیش اومد واز ریواس یک سال دور شدم کارم تو ژاپن بود حالا که هم دیگه رو دیدم ازم ناراحته که چرا یکسال بهش چیزی نگفتم چندو وقت پیش دم یه رستوران دیدمش ولی اون ازم ناراحت بود حقم داشت یکسال تنهاش گذاشتم.

به جان نگاه کردم انگار داشت دروغ میگفت.

جان-راستش میشه بهش چیزی نگید.

ییا خودشو لو داد فکر کنم فقط من فهمیدن.

سابی-چی رو؟

جان-اینکه من این ماجرا رو به شما گفتم؟

ایجی-باشه.بهتر نیست بریم اتاقامون؟

سانادا-پس بریم.

همه پرا کنده شدن جز من وجان.

-اقای جان.

جان-بله؟

-سر هرکی رو میخوای گول بمال ولی منو نمی تونی اقا.

جان-چی؟

-چی چی نکن.

جان-تو خیلی باهوشی که گول حرف منو نخوردی خانم.

-بایدم باشم من دوست ریوسم اقا.

جان-ولی اون یه نقطه ضعف داره.

-اون چیه؟

جان-نمی تونه تحمل کنه که دوستاش از رازهای اون ویا کارای اون با خبر بشه.

-منظورت چیه؟

جان-یعنی زیاد تو کارای من و ریوس دخالت نکن .

-اون برای تو خانم روکاکیه نه ریوس.

جان-بهت پیشنهاد میکنم که به کسی چیزی نگه مگرنه فکر کنم ایقدر عاقل هستی که بفهمی خانم.؟

-یعنی جون من وجون اون در خطر میفته؟

جان-دقیقا.درضم من میخوام انتقام بگیرم خانم.

جان یه خنده ای کرد و دور شد پس بگو که چرا ریواس این طوری گفت .اه قاطی کردم ریوس بهش بگم یا ریواس.؟ولش کن بابا برم ببینم ماجرای ریوس وجان چیه.؟.راستی حرف انتقام شد یعنی برای اون بازی تنیس بوده؟

سابی-انی این جا چی کار میکنی؟چرا نمیری تو اتاقت؟

-الان میرم راستی کدوم دختر وپسر هم اتاقی شدن؟

سابی-قول میدی که منو نزنی.

-اره بگو.

سابی-سانادا وریوس.

-جان؟

با این حرف سابی یادم رفت که قراره چی کار کنم.وبه سمت خوابگاه رفتم.

(ریوس یا ریواس)

تو اتاق نشسته بودم شانش گند من با یکی از پسرا میوفته یعنی کیه امیدواره هرکی که باشه جان نباشه.اخه کدوم بدبخت وبیچاره ای با من هم اتاق میشه؟ لابد خرزوخان؟تازه به اتاق نگاه کردم که از تعجب شاخ در اوردم تختش دو نفره بود اخه من با کی رو این بخوابم من خودم روی یه تخت دو نفره میخوابم اه.تو فکر بودم که یهو در باز شد.

صدا-اوف اینم اتاق 123 این جا کیه؟

-منم چی تو..............

سانادا-تو این جا چی کار میکنی؟

-به همون دلیلی که تو اینجایی.

سانادا-چی؟تو دیونه هم اتاق منی؟

-با کمال بدبختی وبد شانسی بله.

سانادا-دلت میخواد اون زبونت رو کوتاه کنم؟

-اگه میتونی بکن.

سانادا-دادبزنی کسی به کمکت نمیاد.

-چرا؟

سانادا-خوابگاه بچه ها اون ور ساختمونه.

-چی؟

سانادا-داد نزن اخه من چیکار کردم که گیر تو عجوزه افتادم؟

-چی؟

سانادا با کمال پرو و لحن حقارت امیز به چشمام و موهای سفید-نقره ای اشاره میکرد.

سانادا-واقعا عجوزه ای.

-میکشمت.

ساناد-بکش  ببینم؟

به سانادا نگاه کردم قدش به 180 میرسید من 170 بودم یعنی 10سانت کم تر که خیلی بود من در برابر یه غول تشن شانسی ندارم البته اگه اون چهرم رو در نظر نگیریم.

-ام من میرم پیش خانم ویلیام در مورد اتاقمون زود میام.

سانادا یه پوزخندی از پیروزی زد من حال این سانادا رو نگیرم اسمم رو عوض میکنم میزارم...................ام چی بزارم من که خودم دو اسمم یه دونه ریواس ویه ریوس نمی دونم والا بعدا بهش فکر میکنم.با شدت در زدم وصدای خانم ویلیام در اومد.

خانم ویلیام -چی شده ؟بیا تو.

رفتم تو خانم ویلیام با دیدن من لبخندش پررنگ شدم میدونم میخواد نیش وکنایه بزنه به من بدبخت

خانم ویلیام-به به خانم سبزی از اینورا؟

-اولا اسم من ریواسه نه سبزی در ضم اخه چه پدرکشتگی با این اسم من داری؟

خانم ویلیام-حالا مزه نریز بگو کارتو؟

-چرا منو با اون پسرفولاد زره انداختی؟تو که میدونی خوشم نمیاد با یه پسر غریبه هم اتاقی شم باید یادت باشه که که با اون پسره که هم اتاقیم بود چی کار کردم؟

خانم ویلیام-اره یادمه واقعا ببخشید نمی شه کاریش کرد درضم این تصمیم من نیست تصمیمه مسئول اینجاست.

-جان؟یعنی من.........................

خانم ویلیام-میدونم ولی کاری از دست من بر نمیاد.

-حالا اینو بخیال چرا تختمون دونفرس؟وچرا اتاقمون از اتاق بچه ها دوره؟

خانم ویلیام-چی؟ واقعا از این موضوع خبر نداشتم من فقط لیست اتاقا رو که به من مربوط نیست رو زدم.

-اخه خانم ویلیام.............................

خانم ویلیام-سرم درد گرفت برو بیرون ببینم.

-کوفته قلقلی.

منم دست از پا دراز تر برگشتم اتاق.

سانادا-چی شد؟

-میگه به من مربوط میست از این اتفاقات خبر نداره ولی میدونم کار خودشه داره تاتفی میکنه.کوفته قلقلی.

سانادا-دقیقا مشکلت چیه؟

یهو بهش توپیدم بد تر از موقعه ای که به شیرایشی توپیدم.

باداد گفتم-اخه تو چی کار داری پسره پرو؟ تا الان نکشتمت هنر کردم کوفته قلقلی عقل کل.

سانادا-میدونم این کوفته قلقلی تیکه کلامته اون عقل کل این وسط چی بود؟

-منظورم تو بودی اقا.

سانادا-چی؟

دعوامون اوج گرفت که یه چیزی باشدت خورد تو صورتم وپرت شدم وسرم به لبه تخت خورد.شنیده بودم دستش سنگینه نه تا این حد. بعد چند ثانیه متوجه شدم اون منو زده؟منی که تا حالا کسی منو نزده بود رو زد؟منی رو که داداشم جونش میرفت منو نمیزد؟منی روکه هرداد فقط بلد بود بخندونه نه اشک تو چشمم بندازه؟احساس کردم سرم خیس شده دستی به سرم کشیدم وقتی دستم رو دیدم خونی بود چشمام از تعجب گرد شده بود یعنی چه؟به سانادا نگاه کردم اونم چشماش از تعجب گرد شده بود توقع نداشت این طوری میشه منم یه عادتای بد داشتم وقتی خون میدیدم یا کسی رو اعصابم بود یا منو میترسوندن از این رو به اون رو میشدم حالت شیطان سفید با اعصبانیت بلند شدم مطمئن بودم هم موهام وهم چشمام از خشم وخون قرمز شده بودن سانادا که میدونست من چم شده با حالتی عجیب به من نگاه میکرد یه قدم برداشتم اون رفت عقب من هی جلو میرفتم واون عقب اخرسر از در خارج شد ومنم دنبالش من تا این سانادا رو نکشم ول کن نیستم.تا رسیدیم به خوابگاه بچه ها کل بچه ها بیرون بودن وپسرا داشتن میرفتن پیش دخترا.

سانادا-برید کنار.

بچه ها که دیدن سانادا داره با شدت میاد کنار رفتند تا دیدن منم پشتشم ودارم دنبالش میکنم تعجب کردن که که دوتا دست منو گرفتن ویوکیمورا سانادا رو گرفت که نخوره به دیوار.

-ولم کنید تا حساب اون عقل کل رو برسم.

اتوبه-میومدی بعد شروع میکردی.

هرداد-سانادا چرا رو سرش رنگ ریختی؟

انی-عقل کل اون خونه چی خون؟

همه-چی؟

یوکیمورا-سانادا چی کار کردی؟

سانادا-با هم دعوامون شد منم ریواس رو زدم سرش خورد به لبه تخت وبعد اتشی شد افتاد دنبالم.

اتوبه با صدای بلند گفت-چطور جرعت کردی دست رو خواهرم بلند کنی؟هان؟من تاحالا از گل نازک تر بهش نگفتم اون وقت تو زدیش وبه سرش اسیب رسوندی؟

سانادا-نمیخواستم این طوری بشه اتوبه.

انی-سانادا خودم دخلت رو میارم.

سانادا-چی شما ها بگید بزرگترتون بیاد.

برایان اخم وحشتناکی کرد و گفت-چه طرز برخورد با یه دختره هان؟

سانادا-مگه چیکارشی؟

برایان-همه کارش تو چی کار داری؟

سانادا-همه کارش؟

یهو سانادا با نگاه خاصی نگاهم کرد که تمام خشمم فرو کش کرد و من دیگه عصبانی نبودم.

-میشه ولم کنید؟

اتوبه وهرداد ولم کردن که افتادم زمین.

انی-ضعیف شده اینجا کسی پانسمان بلده؟

یهو همه به اینویی نگاه کردیم که داشت عینکش رو جابه جا میکید.

اینویی-چی شده؟

ساو-پانسمان بلدی؟

اینویی-من؟

هما-نه عمه بزرگت.

اینویی-اره یکی وسایل بیاره.

یوکیمورا رفت وبا یه جعبه کمک های اولیه اومد واینویی مشغول شد.

اینویی-خون زیادی ازت رفته خوب تونستی تحمل کنی وغش نکنی.

-اخ اخ اروم تر پوستم داغون شد.

اینویی-دارم بخیه میزنم خانم.

سایو-اوه اوه سرش ترکید.

فاطی-نشکسته؟

اینویی-نه شانس اورد که محکم تر نخورد.

اکایا-سانادا بهتر این عادت زدنت و ترک کنی.

نیو-اره.

ایکا-تو عمرم اولین باره از  تو حرف  درست و حسابی میشنوم.

رنجی-اره.

-حالا بسه.

به انی نگاه کردم که دیدم چشمش داره برق میزنه احتمال میدم که میخواد یه بایی سر سانادا بیاره.

فاطی-خوبی ریوس؟

-فکر کنم.

ترسا-تازه فکر کنه.

شیرایشی-خوب باید فکر کنه ببینه خوبه یانه.

ترسا-تو دوباره حرف ردی؟

شیرایشی-اره.

کنتارو-بسه دیگه.

ریونا-تو به دعوای اینا چیکار داری؟

ایکا-خوبه که ادمینا وتزوکا نیستن مگرنه همه باید دو ساختمون میدوییدیم.

-اینم فکر خوبیه.

هرداد-دوباره این کاپیتان شد.راسنتی مگه مومو معاون کاپیتان نبود؟پس کجاست؟

-اونو دعوت نکردن الان ترسا معاون کاپیتانه.

ترسا-اخ جون دوباره معاون کاپیتان شدم.

یهو یه صدای داد اومد-اینجا چه خبره؟

همه به سمت صاحب صدا بگشتیم. کسی نبود جز............

همه-خانم ویلیام؟

خانم ویلیلم-چی شده؟

جان-چیز خاصی نیست سانادا و ریوس دعوا کردن.

با خشم به جان نگاه کردم یه پوزخند مسخره زده بود.

خانم ویلیام-نیومده شروع کردی؟

-اره با اجازه بزرگ ترا.

اتوبه-ریواس؟

-به من چیه کوفته قلقلی؟

خانم ویلیام-خب انگار بیاید جریمه شی؟نه؟

- جون خرزوخان نه.

خانم ویلیام-قانون قانونه درضم خودت این قانون رو گذاشتی.

-خب حالا چی کارکنیم؟

خانم ویلیام-..................................................

 

به نظر شما خان ویلیام چه جریمه ای میده؟ریواس وسانادا میتونن انجام بدن؟انیکا وهما وسابرینا چه نقشه ای برای سانادا وپسرا دارن درقسمت 15 میفهمید.

فیشینیگ.


نظرات شما عزیزان:

میوسا ایچیزن
ساعت21:33---5 تير 1395
داستانت عالیه بی نظیر هستش فقط هرچه زود تر قسمت 15 رو بزار ممنون از داستان خوبت عزیزم

میوسا ایچیزن
ساعت21:28---5 تير 1395
عالیه بی نظیر اصلا هر چی بگم کم هستش واقعا خوبه فقط اگه اشکال نداره میشه هرچه زود تر قسمت 15 رو بزاری ممنون میشم عزیزم و ممنون از وب خوبت

میوسا ایچیزن
ساعت21:23---5 تير 1395
داستانت عالیه بی نظیر هستش فقط هرچه زود تر قسمت 15 رو بزار ممنون از داستان خوبت عزیزم

ریوکام
ساعت20:24---2 ارديبهشت 1395
وبت عالیه خوش حال میشم به وب منم بیای

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 25 اسفند 1394برچسب:,ساعت 7:7 توسط ریواس روکاکی| |


Power By: LoxBlog.Com